۳۶۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶

دلا، ذوقی ندارد دولت دنیا و شادی ها
خوشا! آن دردمندی های عشق و نامرادی ها

من و مجنون دو مدهوشیم سرگردان به هر وادی
ببین کاخر جنون انداخت ما را در چه وادی ها؟

دل من جا گرفت از اعتقاد پاک در کویش
بلی، آخر به جایی می کشد پاک اعتقادی ها

چو عمر خود ندارم اعتمادی بر وفای تو
چه عمرست این که من دارم برو خوش اعتمادی ها؟

به خون دل سواد دیده را شستم، زهی حسرت!
که از خطت مرا محروم کرد این بی سوادی ها

چو گم کردم دل خود را چه سود از ناله و افغان؟
که نتوان یافت این گم گشته را با این منادی ها

هلالی، دیگران از وصل او شادند و من غمگین
خوش آن روزی که من هم داشتم زین گونه شادی ها!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.