۳۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴

به روز غم، سگش خواهم، که پرسد خاکساران را
که یاران در چنین روزی به کار آیند یاران را

عجب خاری خلید از نو گلی در سینه ی ریشم!
که برد از خاطر من خار خار گل عذاران را

ز ناز امروز با اغیار خندان می رود آن گل
دریغا! تازه خواهد کرد داغ دل فگاران را

به صد امید عزم کوی او دارند مشتاقان
خداوندا، به امیدی رسان امیدواران را

تو، ای فارغ، که عزم باغ داری سوی ما بگذر
که در خون جگر چون لاله بینی داغ داران را

اگر من بلبلم، اما تو آن گل برگ خندانی
که از باغ تو بویی بس بود من هزاران را

هلالی کیست؟ کان مه توسن برانگیزد به قتل او
به خون این چنین صیدی چه حاجت شهسواران را؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.