۳۷۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱

هست آرزوی کشتن آن تند خو مرا
گر او نکشت، می کشد این آرزو مرا

جان من از جدایی آن مه به لب رسید
ای وای! گر فلک نرساند به او مرا

با ذوق جستجوی تو آسوده خاطرم
آسودگی مباد ازین جستجو مرا

ننگست عاشقان جهان را ز نام من
عاشق مگوی، هر چه توانی بگو مرا

گفتی که: آبروی هلالی سرشک اوست
رسوای خلق می کند این آبرو مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.