۳۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸

گفتگوی عقل در خاطر فرو ناید مرا
بنده سلطان عشقم، تا چه فرماید مرا؟

بسکه کردم گریه پیش مردم و سودی نداشت
بعد ازین بر گریه خود خنده میآید مرا

بسته زلف پریرویان شدن از عقل نیست
لیک من دیوانه ام، زنجیر میباید مرا

وعده وصل توام داد اندکی تسکین دل
تا رخ خوبت نبینم دل نیاساید مرا

وه! که خواهد شد، هلالی، خانه عمرم خراب
جان غم فرسوده چند از غم بفرساید مرا؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.