۳۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴

یار، چون در جام می بیند، رخ گل فام را
عکس رویش چشمه ی خورشید سازد جام را

جام می بر دست من نه، نام نیک از من مجوی
نیک نامی خود چه کار آید من بد نام را؟

ساقیا، جام و قدح را صبح و شام از کف منه
کین چنین خورشید و ماهی نیست صبح و شام را

فتنه انگیزست دوران، جام می در گردش آر
تا نبینم فتنه های گردش ایام را

از خدا خواهد هلالی دم به دم جام نشاط
کو حریفی، تا به ساقی گوید این پیغام را؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.