۲۹۶ بار خوانده شده

۱۶ - النوبة الثالثة

قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الایة از روى اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت این سؤال تشریف است نه خطاب تعنیف، که مراد براءت ساحت عیسى است و پاکى وى از گفتار تثلیث، که ترسایان برو بستند، و بر وى دعوى کردند، و عیسى ادب خطاب نگه داشت، که بجواب ابتدا بثناء حق کرد جل جلاله نه بتزکیت خویش، گفت: سُبْحانَکَ اى انزهت تنزیها عمّا لا یلیق بوصفک. پس گفت: ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ بار خدایا! چون از قبل تو برسالت مخصوصم، شرط نبوت عصمت باشد، چون روا بود که آن گویم که نه شرط رسالت بود؟! إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ! اگر گفته‏ام، خود دانسته‏اى، و واثقم بآنکه تو میدانى که نگفته‏ام.
تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ این ردّ است بر جهمیان در اثبات نفس بارى جل جلاله، و همچنین مصطفى (ص) گفت در خبر صحیح بر وفق آیت در اثبات نفس: «سبحان اللَّه و بحمده عدد خلقه و مداد کلماته و رضا نفسه»، و باک نیست از آنکه این نفس بر مخلوق افتد، و صفت وى باشد، که موافقت اسم اقتضاء موافقت معانى نکند.
نفس مخلوق منفوس است یعنى مولود، من قولهم نفست المرأة، و مصنوع است و محدث عاریتى و مجازى، ساخته باندازه، و بهنگام زنده بجرم و نفس، و آن گه زاده میان دو کس محتاج خورد و خواب، گرفته نان و آب، نابوده دى، بیچاره امروز، نایافت فردا، و نفس خالق ازلى و سرمدى بوده و هست، و بودنى بى کى و بى چند و بى چون، نه حال گرد نه حال گیر، نه نونعت نه تغییر پذیر، نه متعاور اسباب، نه محتاج خورد و خواب، هرگز کى ماننده بود نفس کرده به نفس کردگار. این مجبور و او جبار، این مقهور و او قهار، این نبود و پس ببود، او هرگز نبود که نبود و هرگز نبود که نخواهد بود.
شیخ الاسلام انصارى را پرسیدند: چه گویى ایشان را که گویند: ما صفات خداى بشناختیم، و چونى بینداختیم، جواب داد که: صواب آنست که گویند: ما صفات اللَّه را بشنیدیم، و چونى بینداختیم، که این مى‏بباید شنید نه مى‏بباید شناخت، مسموع است نه معقول، مسموع دیگر است و معقول دیگر، ما در صفات اللَّه بر مجرد سمع اقتصار میکنیم، و اگر خواهیم که در شیوه اعتقاد در صفات اللَّه از مقام سمع قدم فراتر نهیم نتوانیم، هر چه خدا و رسول گفت بر پى آنیم. فهم و وهم خود گم کردیم، و صواب دید خود معزول کردیم، و خود را باستخذا بیوکندیم، و باذعان گردن نهادیم، و بسمع قبول کردیم، و راه تسلیم سپردیم. هر که اللَّه را ماننده خویش گفت، او اللَّه را هزار انباز بیش گفت، و هر که صفات اللَّه را تعطیل کرد، او خود را در دو گیتى ذلیل کرد. هر که اثبات کرد خداى را ذات و صفات خود را، درخت بیروزى گشت و نجات. «آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا». امنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین. تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ. خدایا! تو دانى که در نهاد پسر مریم چه ترکیب کردى. تو دانى که در احوال وى چه راندى. تو از اسرار و نعوت وى خبر دارى. وى را در سراپرده غیب تو راه نیست: إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ.
ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ خداوندا! ما کمر امتثال فرمان بر میان داشتیم. رقاب ما در ربقه طاعت بود. بحکم فرمان اداء رسالت کردیم. سخن ما بایشان این بود که: أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ چون صحیفه حیات ما در نوشتى، و نوبت عمر ما بسر آمد، و از عالم فنا با عالم بقا آوردى، بنده را از حال ایشان آگاهى نبود، تو دانى که ایشان چه کردند و چه گفتند، از اسرار و احوال ایشان تو خبر دارى. اکنون فذلک حساب، و باقى کار با دو حرف آمد: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. اگر شان عذاب کنى بندگان تواند و اگر شان بیامرزى بیچارگان تواند. اگر خلعت رضا پوشى عاشقان کوى تواند، و اگر داغ هجر بر ایشان نهى مصیبت زدگان راه تواند. اگر بفردوس شان فرود آرى نواختگان فضل تواند، ور بزندان هجرشان باز دارى کشتگان تیغ قهر تواند. خداوندا! اگر شان عذاب کنى ایشان سزاء آنند، ور بیامرزى تو سزاء آنى. اگر بیامرزى ترا خود زیان نمیدارد که تو آن عزیزى که گفت و کفر کافران و توحید موحدان بنسبت با جلال عزّ تو یکسانست، نه از توحید موحدان حضرت ترا کمالست، نه از کفر کافران درگاه ترا نقصان. ایشان آن کردند که از ایشان آید، تو آن کن که از تو آید.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:۱۶ - النوبة الثانیة
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.