۲۹۱ بار خوانده شده

۱ - النوبة الثالثة

قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم جلیل، جلاله کبریاؤه، کبریاؤه سناؤه، و مجده عزه، و کونه ذاته، ازله ابده، و قدمه سرمده. عظیم فى ملکوته، ملیک فى جبروته، مهیمن صمدى الذات، متوحد سرمدى الصفات:

ملیک فى السماء به افتخارى
عزیز القدر لیس له خفاء
نام خداوندى که بهیچ چیز و هیچ کس نماند، بهیچ کار بهیچ وقت در نماند. دشمن پرور است و دوست نواز، عیب‏پوش است و کارساز. یاد او آئین زبان، و دیدار او زندگى جان، و دریافت او سرور جاودان. پادشاه است بى‏سپاه، و استوار است بى‏گواه، از نهان آگاه، و مضطر را پناه. خداوندى که بعلم نزدیک است، و از وهم دور، جوینده او کشته با جانست، و یافت او رستاخیز بى‏صور، پس نه جوینده مغبون است و نه مزدور معذور.
جوینده در گرداب حسرت و یاونده حیران در موج نور، همى گویند از سر حیرت بزبان دهشت:

قد تحیرت فیک خذ بیدى
یا دلیلا لمن تحیر فیکا
پیر طریقت گفت: الهى! همه از حیرت بفریادند، و من بحیرت شادم، بیک لبیک در همه ناکامى بر خود بگشادم. دریغا روزگارى نمى‏دانستم که لطف ترا دریازم الهى! در آتش حیرت آویختم چون پروانه در چراغ، نه جان رنج تپش دیده، نه دل الم داغ. الهى! در سر آب دارم در دل آتش، در باطن ناز دارم در ظاهر خواهش. در دریایى نشستم که آن را کران نیست، بجان من دردى است که آن را درمان نیست، دیده من بر چیزى آمد که وصف آن را زبان نیست:

خصمان گویند که این سخن زیبا نیست
خورشید نه مجرم ار کسى بینا نیست.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا... روایت کنند از جعفر بن محمّد (ع) که درین کلمات چهار خصلت است که رب العالمین امت را بدان گرامى کرده، و ایشان را بدان نواخته: یکى آنکه ندانست، دیگر کنایت، سوم اشارت، چهارم شهادت. یا اى نداست، ها کنایت، الذین اشارت، آمنوا شهادت. ندا کرامتست، و کنایت از رحمت، و اشارت بمحبت، و شهادت بمعرفت: «ناداهم قبل ان ابداهم، و سماهم قبل أن رآهم». در کتم عدم بودند که ایشان را ندا گرامى کرد، در دایره وجود نیامده بودند که بنام نیکو خواند: «سماکم المسلمین من قبل»، عیب میدید و با عیب میپسندید. جرم میدید و با جرم میخرید. پاکان عالم علوى را میدید، و آلودگان عالم سفلى را میگزید، که «انین المذنبین احب الىّ من زجل المسبحین».
مثال کار آدمى بر درگاه بى‏نیازى با عنایت ازلى، کار آن کودک است که مادر او را جامه نو دوخت، گفت هان و هان اى کودک! تا این لباس آرایش از آلایش نگه دارى. کودک از خانه بدر آمد، با کودکان ببازى مشغول شد، جامه آلوده کرد، و با جامه آلوده قصد خانه کرد، و بگوشه‏اى باز میشد درمانده و حیران، همى گفت مادر را که مرا خواب میآید. مادر دانست که کودک را ترس عتاب مادر است، گفت: اى جان مادر! بیا که ما ترا بدر آن گه فرستادیم که آب و صابون بدست بنهادیم، که ما دانستیم که از تو چه آید. حال آدمى همین است چون آن نقطه دولت و صفى مملکت را از کتم عدم بحیز وجود آوردند، فریاد از جان پاکان و مقدسان برآمد، و تیرهاى انکار در عالم جعلیت میکشیدند که: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها؟
قومى را مى‏آفرینى که لباس الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ بدود معصیت و غبار شرک سیاه کنند! و پرده حرمت از جمال چهره ایمان بردارند! خطاب آمد که: آرى آنچه تعبیه صدف این اسرار است ما دانیم، کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ، ایشان عزیز کردگان الطاف عزت آمدند، ما ایشان را بلباس عصمت و طیلسان امانت بعالم آلایش وقتى فرستادیم که آب مغفرت با صابون رحمت بدست نهاده بودیم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا یا من دخلوا فى امانى، و ما وصلتم الى امانى الا بسابق احیانى، یا من خصصتهم ببرى و مشاهدتى، لا تکونوا کمن اعمیتهم عن مشاهدتى و مطالعة برى! بندگان را بنداء کرامت برخواند، آن گه فرمان داد که: أَوْفُوا بِالْعُقُودِ بوفاى پیمان باز آیید، و عقدى که بستید و عهدى که کردید بر سر آن عهد باشید. بنده من! برابر تو دو پیمانست: یکى اجابت ربوبیت ما، دیگر تحمل امانت ما. در اجابت ربوبیت مخالفت مکن.
در تحمل امانت خیانت مکن. اکنون که بخدایى ما اقرار دادى، کار بر دیگرى حوالت مکن و در حلال و حرام اشارت جز فرا شریعت مکن.
أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ حیوانات بعضى حلال است و بعضى حرام. بعضى کشتن آن رواست و آن را جرمى نه، بعضى کشتن آن نه رواست و طاعتى در میان نه، تا بدانى که صنع او را علت نه، و حکم او را مردّ نه، و دریافت آن بعقل راه نه. إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ ما یُرِیدُ حکم کند چنان که خود خواهد، و آن خواهد که خود بداند. نه کس را بر علم وى اطلاع، نه برخواست وى اعتراض، نه از حکم وى اعراض:

شهریست بزرگ و من بدو درمیرم
تا خود زنم و خود کشم و خود گیرم.
و فى بعض الکتب: «عبدى یرید و أرید، و لا یکون الا ما ارید. فان رضیت بما ارید کفیتک ما ترید، و ان لم ترض بما ارید اتعبتک فیما ترید، ثم لا یکون الا ما یرید»، و فى معناه انشدوا:

سیکون الذى قضى
سخط العبد ام رضى‏

فدع الهم یافتى
کل هم سینقضى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ معالم شریعت است، و محاسن طریقت، و امارات حقیقت، و دلالات قدرت و حکمت. میگوید: هر چه نشان ما دارد حرمت دارید، و بتعظیم در آن نگرید، و بفرمانبردارى پیش شوید، تا برخوردار گردید.
وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا اشارتست که بنده همیشه در تحت امر حق ما نتواند بود، پیوسته بار وجود ما نتواند کشید. ساعتى در اداء حق ربوبیت، ساعتى در استجلاب حظ عبودیت. وقتى چنین، وقتى چنان، تابنده بیاساید و زندگى کند میان این و آن، از اینجا گفت مصطفى (ص): «حبب الى من دنیاکم ثلاث: الطیب و النساء و قرة عینى فى الصلاة».
پیر طریقت گفت: الیه! چون از یافت تو سخن گویند، از علم خویش بگریزم، بر زهره خویش بترسم، در غفلت آویزم، نه در شک باشم اما خویشتن در غلطى افکنم، تا دمى بر زنم.
وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ میگوید: در بر و تقوى همه دست یکى دارید. هم پشت و هم روى باشید و هر جاى که مسلمانان در امر و نهى و در بر و تقوى جمع آیند، خود را در میان جمع و جماعت افکنید، تا برحمت حق توانگر شوید. مصطفى (ص) گفت: «الجماعة رحمة، و ید اللّه على الجماعة».
عبد اللَّه مبارک گفت: بمشعر حرام رسیدم، خوابى عظیم بر من غالب شد، فریشته‏اى را دیدم که گفت: اى عبد اللَّه سیصد هزار خلق در موسم‏اند، و حج یک کس پذیرفتند. گفتار بر دلم صعب آمد این سخن. دلتنگ و اندوهگن شدم. هاتفى آواز داد که: اى عبد اللَّه دلتنگ مشو که دیگران را جمله بطفیل وى بیامرزیدند تا بدانى که برکت جمع عظیم است، آخر یک صاحب دولت برآید در میان جمع که کیمیاء هدایت بود، همه را برنگ خود کند.
وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ همه را بر و تقوى میفرماید، اما قومى را راه اثم و عدوان در پیش مى‏نهد، و از بر و تقوى برمیگرداند، کار نه آن دارد که بر خواند، کار آن دارد که کرا در گذارد، و کرا پسندد. مقبولان حضرت دیگرانند، و مطرودان قطیعت دیگر. باردادگان ادْخُلُوها بِسَلامٍ دیگرند، و محرومان اخْسَؤُا فِیها دیگر. میگوید جل جلاله: أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا. خلقت الخیر و قدرته، فطوبى لمن خلقته للخیر، و اجریت الشر على یدیه. وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ گفته‏اند که: بر اینجا موافقت شرع است در امید نجات عقبى، و تقوى مخالفت نفس است در طلب رضاى مولى، و اثم مخالفت شرع است در طلب حطام دنیا، و عدوان موافقت نفس است در معصیت مولى. گفته‏اند: معاونت بر برّ و تقوى آنست که خود بر جاده دین بر استقامت روى، و سیرت بر طریقت پسندیده دارى، تا دیگران بر تو اقتدا کنند، و بر سنن صواب بر اتباع تو راست روند، و معاونت بر اثم و عدوان آنست که راه کژ گیرى، و سنّت بد نهى، تا دیگران بر راه تو روند، و خلق بد گیرند.
اینست که مصطفى (ص) گفت: «من سن سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بما الى یوم القیامة، و من سن سنة سیئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیامة».
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ مردار اگر چه خبیث است و محرم، آخر بوقت اضطرار قدرى از آن مباح است، و از مردارها یکى گوشت برادر مسلمان است که بر وجه غیبت خورند، بهیچ حال آن را رخصت نیست لا اضطرارا و لا اختیارا. پس این مردار از آن صعب‏تر، و تحریم این از آن عظیم‏تر، یقول اللَّه تبارک و تعالى: لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ. و گفته‏اند حیوانى که مأکول اللحم بود وى را دو حالست: یکى آنکه چون بشرط شریعت کشته شود پاک بود، گرفتن آن مباح، و خوردن آن حلال، و چون خود بمیرد پلید باشد، و خوردن آن حرام. از روى اشارت میگوید: این نفس آدمى چون بشمشیر مجاهدت بر طریق ریاضت بر وفق شریعت کشته شود، یعنى که مقهور دین و مأمور شرع گردد، و زیر بار طاعت معبّد و مذلّل شود، آن نفس که برین ضعف باشد پاک بود، قرب او مباح است، و صحبت او حلال، دیدار او روح دل، صحبت او شادى جان، و هر آن نفس که در ظلمت غفلت خویش بمیرد تا در کار دین وى را حس نماند، و در حدود شرع کوشش نکند، این نفس بمنزلت آن مردار است که جرم او پلید و قرب او حرام.
وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّیَةُ وَ النَّطِیحَةُ در تحت هر کلمه ازین کلمات اشارتى است بر ذوق جوانمردان طریقت، و بر مذهب سالکان راه حقیقت: «منخنقه» اشارتست بکسى که خود را در بند آرزوها کند، و سلاسل حرص بر دست و پاى خویش نهد، و رسن طمع در گردن خویش افکند، تا کشته حرص و شهوت شود. حرامست بر سالکان و مریدان، راه این چنین کس رفتن، و متابعت چنین کس کردن. و «موقوذة» اشارتست بآنکس که در حبس هوا و أسر شیطان بماند، کوفته هواجس نفس و وساوس شیطان گردد، تا دل وى در آن زخم و حبس بمیرد، مردار طریقت گردد، و صحبت وى حرام شود. و «متردیة» اشارتست بآنکس که در وادى تفرقت افتد، و هلاک شود، و راه حقیقت گم کند. و «نطیحه» اشارتست بآنکس که با مثال و اشکال خویش از بهر دنیا مردار منازعت کند، و سرو زند تا خصم وى چیره شود، و زیر زخم مردارخوار مردار گردد. و «ما أَکَلَ السَّبُعُ» آنست که طلّاب دنیا سر فرا آن کنند، آن مردار است و جوینده آن همچون سگ، مردار بجز سگ نخورد.

و ما هى الا جیفة مستحیلة
علیها کلاب همّهن اجتذابها.
آن گه گفت: إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ. در شرع ظاهر میگوید: ازین محرمات که یاد کردیم هر چه ذکات شرعى در آن حاصل شود، و شرع آن را مباح گرداند مباح است و خوردن آن آن حلال، همچنین در راه طریقت هر چه زاد راه آخرت بود و ضرورت معاش بود از متاع دنیوى، گرفتن و داشتن آن در دین رواست، و طلب آن مباح، و زاد راه دین از راه دین است. یقول اللَّه تعالى: وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏.
وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ هر چه بر هواى طمع کنند نه بر وفق شرع، ذبح على النصب آنست، و هواء نفس معبود خود ساختن و بر مراد آن رفتن نه کار دینداران است و نه حال مؤمنان. یقول اللَّه تعالى و تقدّس: أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ.
وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِکُمْ فِسْقٌ هر معاملتى و مصاحبتى که نه بر اذن شرع و موافقت دین رود، و مقصود در آن تحصیل دنیا و مراد نفس بود، آن عین قمار است، صورت آن مکر و خداع، و حاصل آن فسق و فساد، و سرانجام آن عقوبت و عذاب.
الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ الآیة جعفر بن محمد (ص) گفت: «الیوم» اشارتست بآن روز که مصطفى (ص) را بخلق فرستادند و تاج رسالت بر فرق نبوت وى نهادند، و شادروان شرع او گرد عالم درکشیدند، و بساط رحمت بگسترانیدند. دود شرک با طى ادبار خود شده، و رسوم و آثار کفر مندرس و مضمحل گشته، و از چهار گوشه عالم آواز کوس دولت محمد عربى علیه افضل الصلوات برآمده که: وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ:

صلّى الاله على ابن آمنة الذى
جاءت به سبط البنان کریما

قل للذى یرجو شفاعة احمد
صلّوا علیه و سلموا تسلیما

اى منظر تو نظاره‏گاه همگان
پیش تو درافتاده راه همگان

اى زهره شهرها و ماه همگان
حسن تو ببرد آب و جاه همگان‏
هنوز شب بشریت را وجود نبود که آفتاب نبوت او در سماء سمو خود استوار داشت که: «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین». اى مهتر! جمال بنماى تا همه وجود آفتاب شود. یا سیّد صدف رحمت بگشا، تا این مفلسان کنار پر از جوهر کنند:

آن روى چرا به بت‏پرستان نبرى
جلوه نکنى کفر ز دلشان نبرى‏
یا سیّد! جمال مجبولى تو جز در ادراج «لعمرک» یاد نکنیم. قبله اولین و آخرین جز حلقه چاکران تو نسازیم. اى سیّد! اگر آن آفتاب که در دل تو است اراده باز دهیم، نه در روم چلیپا ماند نه در عالم کفر و زنّار:

رحمتى کن بر دل خلق و برون آى از حجاب
تا شود کوته‏بینان ز هفتاد دو ملت داورى.
وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی این خطاب با صحابه مصطفى است، میگوید: اتممت علیکم نعمتى، بأن خصصتکم بین عبادى بمشاهدته صلى اللَّه علیه و سلم، و جعلتکم حجة لمن بعدکم من الأمم الى یوم القیامة» و گفته‏اند که: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ اشارتست بروز اول در عهد ازل، میگوید: در ازل این دین بر شما تمام کردم، و کار شما بساختم، و شما را بداغ خود گرفتم، نه چیزى است که نو ساخته‏ام، که دیر است تا پرداخته‏ام، اما امروز تمام کردم، که دانسته خود بر شما اظهار کردم، و کرده خود وانمودم. وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی و تمامى کار آنست که فردا در حظیره قدس رضاء خود ترا کرامت کنم.
وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً و شایسته وصال حضرت خود گردانم، و همسایگى خود بپسندم، و نیز در نواخت بیفزایم، و گویم: «عبدى! رضیت بک جارا فهل رضیت لى جارا؟» و گفته‏اند: کمال دین تحقیق معرفتست در هدایت حال، و اتمام نعمت تحصیل مغفرت است در نهایت کار، منت مینهد بر مؤمنان که من باول معرفت دهم، و بآخر بیامرزم، و این خطاب با جماعت مؤمنان است، و شک نیست در مغفرت جماعت مؤمنان، اگر شک است در آحاد و افراد است که بر ایمان بمانند یا نمانند، اما بر جمله مؤمنان آمرزیده‏اند.
گفته‏اند: این اسلام پسندیده اللَّه است، و رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً بوى اشارت است بر مثال سرایى است که راه گذر آن بر چهار درگاه است، و از پس آن در گاهها چهار قنطره است، و پس آن قنطرها درجات و مراتب است، تا درگاهها و قنطرها باز نبرند بدرجات و مراتب نرسند. اول درگاهى که بر راه گذر آنست اداء فرایض است. دوم اجتناب محارم.
سیوم تکیه کردن بر ضمان اللَّه در کار روزى. چهارم صبر کردن بر بلاها و رنجها. چون بدین درگاهها گذشتى قنطرها پیش آید: اول قنطره رضا، بحکم اللَّه رضا دادن و آن را گردن نهادن، و از راه اعتراض برخاستن. دوم قنطره توکل است، بر خدا اعتماد داشتن و او را بپناه و پشت خود گرفتن و وکیل خود شناختن. سیوم قنطره شکر است، نعمت اللَّه بر خود بشناختن، و آن نعمت در طاعت وى بکار بردن. چهارم قنطره اخلاص است در اعمال، هم در شهادت، هم در خدمت و هم در معرفت. شهادت در اسلام و خدمت در ایمان و معرفت در حقیقت. چون قنطرها باز بریدى از آن پس درجات است و مراتب، هر کس را چنان که سزاست، و چنان که اللَّه او را خواست. اینست که رب العزّة گفت: لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:۱ - النوبة الثانیة
گوهر بعدی:۲ - النوبة الاولى
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.