۳۴۷ بار خوانده شده
میدهی ساغر بیاد آن لب میگون مرا
ساقی امشب میکنی، تا کی بساغر خون مرا؟!
مدعی پیوسته گوید عیب او، غافل که عشق
چهرهی لیلی نمود از دیدهی مجنون مرا
در درون خلوت دل، عشق آن زیبا جمال
در نیامد تا نکرد از خویشتن، بیرون مرا؟
صدهزار افسون بکارش کردم و رامم نگشت
تا که رام خویش کرد او با کدام افسون مرا
چشم او آمد بیادم، هوشیاران همتی
تا نپندارد ز مستان، شحنه بیند چون مرا
چشم بیمارش چنان کردهست بیمارم که نیست
چشم بهبود و تن آسانی ز افلاطون مرا
در بهای بوسهیی عقل و دل و دینم گرفت
باز میگوید که ندهم، کردهیی مغبون مرا!
مر مرا مدیون خود کردهست و میداند یقین
کالتفات خواجه نگذارد بکس مدیون مرا
شاه عمرانی علی آن کاحمد مرسل مدام
گفتیش هستی تو اندر منزلت، هارون مرا
همچو قارون با وجود لطف او، خاکم بسر
گر بچشم آید تمام دولت قارون مرا
چون نگشتستم به پیرامون بدخواهان او
درد و غم گشتن نمیآرد به پیرامون مرا
بهر مدح حضرتش عمان ز شعر آبدار
چون صدف خاطرپرست از لؤلؤ مکنون مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
ساقی امشب میکنی، تا کی بساغر خون مرا؟!
مدعی پیوسته گوید عیب او، غافل که عشق
چهرهی لیلی نمود از دیدهی مجنون مرا
در درون خلوت دل، عشق آن زیبا جمال
در نیامد تا نکرد از خویشتن، بیرون مرا؟
صدهزار افسون بکارش کردم و رامم نگشت
تا که رام خویش کرد او با کدام افسون مرا
چشم او آمد بیادم، هوشیاران همتی
تا نپندارد ز مستان، شحنه بیند چون مرا
چشم بیمارش چنان کردهست بیمارم که نیست
چشم بهبود و تن آسانی ز افلاطون مرا
در بهای بوسهیی عقل و دل و دینم گرفت
باز میگوید که ندهم، کردهیی مغبون مرا!
مر مرا مدیون خود کردهست و میداند یقین
کالتفات خواجه نگذارد بکس مدیون مرا
شاه عمرانی علی آن کاحمد مرسل مدام
گفتیش هستی تو اندر منزلت، هارون مرا
همچو قارون با وجود لطف او، خاکم بسر
گر بچشم آید تمام دولت قارون مرا
چون نگشتستم به پیرامون بدخواهان او
درد و غم گشتن نمیآرد به پیرامون مرا
بهر مدح حضرتش عمان ز شعر آبدار
چون صدف خاطرپرست از لؤلؤ مکنون مرا
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳ - ایضاً
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.