۲۶۷ بار خوانده شده

بخش ۹ - خردنامهٔ سقراط

زهی گنج حکمت که سقراط بود
مبرا ز تفریط و افراط بود

شد از جودت فکر ظلمت‌زدای
همه نور حکمت ز سر تا به پای

درین کار شاگرد بودش هزار
فلاطون از آنها یکی در شمار

به حکمت چو در ثمین سفته است
به دانا فلاطون چنین گفته است:

«بر آن دار همت ز آغاز کار،
که گردی شناسای پروردگار!

ره مرد دانا یکی بیش نیست
بجز طبع نادان دو اندیش نیست

نبینی درین شش در دیولاخ
ز شادی دل شش نفر را فراخ

یکی آن حسدور به هر کشوری
که رنجش بود راحت دیگری

دوم کینه‌ورزی که از خلق زشت
بود کینهٔ خلق‌اش اندر سرشت

سوم نوتوانگر که بهر درم
بود روز و شب در دل او دو غم

یکی آنکه: چون چیزی آرد به کف؟
دوم آنکه: ناگه نگردد تلف!

چهارم لئیمی که با گنج سیم
بود همچو نام زرش، دل دو نیم

بود پنجمین طالب پایه‌ای
که در خورد آن نبودش مایه‌ای

کند آرزوی مقامی بلند
که نتواند آنجا فکندن کمند

ششم از ادب خالی اندیشه‌ای
که باشد حریف ادب‌پیشه‌ای

زبان را چو داری به گفتن گرو،
ز هر سر، گشا گوش حکمت شنو!

خدا یک زبان‌ات بداده، دو گوش
که کم گوی یعنی وافزون نیوش!

مکش زیر ران مرکب حرص و آز!
ز گیتی به قدر کفایت بساز!

بدین حال با حکمت‌اندوزی‌ات
سلوک عمل گر شود روزی‌ات،

بری گوی دولت ز هم‌پیشگان
شوی سرور حکمت‌اندیشگان»
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۸ - خردنامهٔ افلاطون
گوهر بعدی:بخش ۱۰ - خردنامهٔ بقراط
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.