۲۶۴ بار خوانده شده

بخش ۲۴ - حکایت وارد شدن میهمان بر اعرابی

آن عرابی به شتر قانع و شیر
در یکی بادیه شد مرحله‌گیر

ناگهان جمعی از ارباب قبول
شب در آن مرحله کردند نزول

خاست مردانه به مهمانیشان
شتری برد به قربانیشان

روز دیگر ره پیشینه سپرد
بهر ایشان شتری دیگر برد

عذر گفتند که: «باقی‌ست هنوز،
چیزی از دادهٔ دوشین امروز»

گفت: «حاشا که ز پس ماندهٔ دوش
دیگ جود آیدم امروز به جوش»

روز دیگر به کرم‌ورزی، پشت
کرد محکم، شتری دیگر کشت

بعد از آن بر شتری راکب شد
بهر کاری ز میان غایب شد

قوم چون خوان نوالش خوردند
عزم رحلت ز دیارش کردند،

دست احسان و کرم بگشادند
بدره‌ای زر به عیالش دادند

دور ناگشته هنوز از دیده
میهمانان کرم ورزیده،

آمد آن طرفه عرابی از راه
دید آن بدره در آن منزلگاه

گفت: که این چیست؟ زبان بگشودند
صورت حال بدو بنمودند

خاست بدره به کف و نیزه به دوش
وز پی قوم برآورد خروش

کای سفیهان خطااندیشه!
وی لئیمان خساست‌پیشه!

بود مهمانی‌ام از بهر کرم
نه چو بیع از پی دینار و درم

دادهٔ خویش ز من بستانید!
پس رواحل به ره خود رانید!

ورنه تا جان برود از تنتان
در تن از نیزه کنم روزنتان

دادهٔ خویش گرفتند و گذشت
و آن عرابی ز قفاشان برگشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۳ - در صدق چنانکه ظاهر و باطن یک‌سان بود
گوهر بعدی:بخش ۲۵ - مناجات
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.