۳۳۶ بار خوانده شده
ای قوی ربقهٔ اخلاص به تو
خلعت لطف سخن خاص به تو
بحر معنی ز سخن پرگهرست
هر یک آویزهٔ گوش دگرست
در بلورین صدف چرخ کهن
نیست والا گهری به ز سخن
سخن آواز پر جبریل است
روحبخش دم اسرافیل است
سخن از عرش برین آمده است
بهر پاکان به زمین آمده است
نیست در کان گهری بهتر از این
یا در امکان هنری بهتر از این
نامهٔ کون به وی طی شده است
آدمی، آدمی از وی شده است
فضل کلک و شرف نامه به اوست
عقل را گرمی هنگامه به اوست
گر نبودی سخن تازهرقم
نشدی لوح و قلم، لوح و قلم
قلم و لوح به کار سخناند
روز و شب نقش نگار سخناند
به سخن زنده شود نام همه
به سخن پخته شود خام همه
طبع ما خرم از اندیشهٔ اوست
خرم آن کس که سخن پیشهٔ اوست
شب که از فکر سخن پشت خمایم
فرق را کرده رفیق قدمایم
حلقهٔ خاتم صدقایم و یقین
دل نگین، حرف سخن نقش نگین
زیر این دایرهٔ بی سر و بن
نتوان مدح سخن جز به سخن
مدحگویان که فلک معراجاند،
گاه مدحت به سخن محتاجاند
حامل سر ودیعت، سخن است
رهبر راه شریعت، سخن است
جلوهٔ حسن ز وصافی اوست
سکهٔ عشق ز صرافی اوست
سخن از چشمهٔ جان گیرد آب
زر رخشان ز شرر یابد تاب
آب آن، روضهٔ دین افروزد
تاب این، خرمن ایمان سوزد
ای بسا قفل درین کاخ دو در
که کلیدش نتوان ساخت ز زر
لب به افسون سخن آلایند
آن گره در نفسی بگشایند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
خلعت لطف سخن خاص به تو
بحر معنی ز سخن پرگهرست
هر یک آویزهٔ گوش دگرست
در بلورین صدف چرخ کهن
نیست والا گهری به ز سخن
سخن آواز پر جبریل است
روحبخش دم اسرافیل است
سخن از عرش برین آمده است
بهر پاکان به زمین آمده است
نیست در کان گهری بهتر از این
یا در امکان هنری بهتر از این
نامهٔ کون به وی طی شده است
آدمی، آدمی از وی شده است
فضل کلک و شرف نامه به اوست
عقل را گرمی هنگامه به اوست
گر نبودی سخن تازهرقم
نشدی لوح و قلم، لوح و قلم
قلم و لوح به کار سخناند
روز و شب نقش نگار سخناند
به سخن زنده شود نام همه
به سخن پخته شود خام همه
طبع ما خرم از اندیشهٔ اوست
خرم آن کس که سخن پیشهٔ اوست
شب که از فکر سخن پشت خمایم
فرق را کرده رفیق قدمایم
حلقهٔ خاتم صدقایم و یقین
دل نگین، حرف سخن نقش نگین
زیر این دایرهٔ بی سر و بن
نتوان مدح سخن جز به سخن
مدحگویان که فلک معراجاند،
گاه مدحت به سخن محتاجاند
حامل سر ودیعت، سخن است
رهبر راه شریعت، سخن است
جلوهٔ حسن ز وصافی اوست
سکهٔ عشق ز صرافی اوست
سخن از چشمهٔ جان گیرد آب
زر رخشان ز شرر یابد تاب
آب آن، روضهٔ دین افروزد
تاب این، خرمن ایمان سوزد
ای بسا قفل درین کاخ دو در
که کلیدش نتوان ساخت ز زر
لب به افسون سخن آلایند
آن گره در نفسی بگشایند
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۲ - سبب نظم جوهر آبدار سبحةالابرار
گوهر بعدی:بخش ۴ - حکایت شیخ مصلحالدین سعدی شیرازی، رحمةالله، که چون این بیت بگفت که: «برگ درختان سبز، در نظر هوشیار» «هر ورقی دفتریست معرفت کردگار» یکی از اکابر در خواب دید که جمعی از ملائکه طبقهای نور از بهر نثار وی میبردند:
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.