۲۵۵ بار خوانده شده
قافیهسنجان چو در دل زنند
در به رخ تیرهدلان گل زنند
روی چو در قافیهسنجی کنند
پشت برین دیر سپنجی کنند
تن بگذارند و همه جان شوند
کوه ببرند و پی کان شوند
گوهر این کان همه یکرنگ نیست
لؤلؤ عمان همه همسنگ نیست
گوهر و لعل از دل کان میطلب!
هر چه بیابی به از آن میطلب!
هر که به خس کرد قناعت، خسی است
بهطلبی کن که به از به بسی است
ناشده از خوی بدت دل تهی
کی رسد از نظم تو بوی بهی
هر چه به دل هست ز پاک و پلید
در سخن آید اثر آن پدید
چون گره نافه گشاید نسیم
غالیه بو گردد و عنبر شمیم
شاهد پرورده به صد عز و ناز
بیش به مشاطه ندارد نیاز
بر رخش از غالیهٔ مشکسای
خوب بود خال، ولی یک دو جای
خال که از قاعده افزون فتد
بر رخ معشوق، نه موزون فتد
خال، جمالش به تباهی کشد
روی سفیدش به سیاهی کشد
این همه گفتیم ولی زین شمار
چاشنی عشق بود اصل کار
عشق که رقص فلک از نور اوست
خوان سخن را نمک از شور اوست
جامی اگر در سرت این شور نیست
خوان سخن گربنهی، دور نیست
مرد کرمپیشه کجا خوان نهد
تا نه ز آغاز نمکدان نهد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
در به رخ تیرهدلان گل زنند
روی چو در قافیهسنجی کنند
پشت برین دیر سپنجی کنند
تن بگذارند و همه جان شوند
کوه ببرند و پی کان شوند
گوهر این کان همه یکرنگ نیست
لؤلؤ عمان همه همسنگ نیست
گوهر و لعل از دل کان میطلب!
هر چه بیابی به از آن میطلب!
هر که به خس کرد قناعت، خسی است
بهطلبی کن که به از به بسی است
ناشده از خوی بدت دل تهی
کی رسد از نظم تو بوی بهی
هر چه به دل هست ز پاک و پلید
در سخن آید اثر آن پدید
چون گره نافه گشاید نسیم
غالیه بو گردد و عنبر شمیم
شاهد پرورده به صد عز و ناز
بیش به مشاطه ندارد نیاز
بر رخش از غالیهٔ مشکسای
خوب بود خال، ولی یک دو جای
خال که از قاعده افزون فتد
بر رخ معشوق، نه موزون فتد
خال، جمالش به تباهی کشد
روی سفیدش به سیاهی کشد
این همه گفتیم ولی زین شمار
چاشنی عشق بود اصل کار
عشق که رقص فلک از نور اوست
خوان سخن را نمک از شور اوست
جامی اگر در سرت این شور نیست
خوان سخن گربنهی، دور نیست
مرد کرمپیشه کجا خوان نهد
تا نه ز آغاز نمکدان نهد؟
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۳ - در فضیلت سخن
گوهر بعدی:بخش ۵ - در آفرینش عالم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.