۲۵۹ بار خوانده شده

بخش ۵۹ - حکایت آن شیخ صفی ابوتراب نسفی که در اثنای جهاد بین الصفین بالین استراحت نهاد

بوتراب آن گهر بحر شرف
کابرو یافت ازو خاک نسف

با خود آن دم که جهادیش نماند
مرکب جهد سوی اعدا راند

چو شد از هر دو طرف صف ها راست
بانگ جنگ آوری از صفها خاست

آمد از بارگی خویش به زیر
با دلی همچو دل شیر دلیر

زیر پهلو ز ردا فرش انداخت
تیغ همخوابه سپر بالین ساخت

شد میان دو صف آنگونه به خواب
که شنیدند نخیرش اصحاب

مدت خواب چو گشتش سپری
از سپر جست سرش دورتری

پشتی لشکر بیداران شد
رخنه بند صف همکاران شد

سایلی گفت که در روز نبرد
که ز هیبت بدرد زهره مرد

دارم از خواب تو بسیار شگفت
شیخ خندان شد ازان نکته و گفت

گر بود ایمنیت روز مصاف
کم ز شب های عروسی و زفاف

از قدمگاه توکل دوری
قایمی بر قدم مغروری

مرد را کش نه به دل زنگ شکیست
بستر خواب و صف جنگ یکیست

کار اگر مشکل اگر آسان است
همه با فضل ازل یکسان است

چون تو را عقد یقین آمد سست
هر چه آید به تو از سستی توست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۵۸ - عقد هفدهم در توکل که اعتماد است بر کفیل ارزاق و تفویض امر به تدبیر وکیل علی الاطلاق عمت الاؤه و تقدست اسماؤه
گوهر بعدی:بخش ۶۰ - مناجات در روی به ریاض توکل آوردن و از آنجا استشمام نسیم رضا کردن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.