۲۵۶ بار خوانده شده

بخش ۵۳ - حکایت آن حاجی غریب با آن جنی مهیب

رهروی روی به تنهایی کرد
بهر حج بادیه پیمایی کرد

راحله پای بیابان پیمای
قافله دیو و دد جان فرسای

تف نشان جگرش موج سراب
گرد شوی قدمش چشم پر آب

جز عصا کس نگرفته دستش
غیر نعلین نه کس پابستش

روزی از دور یکی شخص غریب
شد پدیدار به دیدار مهیب

گفت تو آدمیی یا پریی
که عجب بر سر غارتگریی

گوهر ایمنی از من بردی
به کف خایفیم بسپردی

گفت نی آدمیم من پریم
لیک چون آدمیان گوهریم

تو کیی، مؤمن واحد دانی
یا نه در شرک فرس می رانی

گفت من سوی یکی رو دارم
از دو گویان جهان بیزارم

گفت اگر زانکه خدای تو یکیست
در دلت از یکی او نه شکیست

شرم بادت که جز از وی ترسی
پای بگذاشته از پی ترسی

چون خدادان ز خدا ترسد و بس
ترسد از وی همه چیز و همه کس

لیک ترسد چو نترسد ز خدای
هر وقت از همه کس در همه جای

ترسگاری ز خدا عاقلی است
لیک از غیر خدا غافلی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۵۲ - عقد پانزدهم در خوف که طریق احتیاط ورزیدن است و بر نعمت امنیت و انبساط لرزیدن
گوهر بعدی:بخش ۵۴ - مناجات در اعتصام و التجا از موطن خوف به مأمن رجا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.