۳۲۰ بار خوانده شده

بخش ۵۳ - حکایت زاغی که چند روز در قفای کبکی دوید و از رفتار خود بازمانده به وی نرسید

زاغی از آنجا که فراغی گزید
رخت خود از باغ به راغی کشید

زنگ زدود آیینه باغ را
خال سیه گشت رخ راغ را

دید یکی عرصه به دامان کوه
عرضه ده مخزن پنهان کوه

سبزه و لاله چو لب مهوشان
داده ز فیروزه و لعلش نشان

نادره کبکی به جمال تمام
شاهد آن روضه فیروزه فام

فاخته گون صدره به برکرده تنگ
دوخته بر صدره سجاف دو رنگ

تیهو و دراج بدو عشقباز
بر همه از گردن و سر سرفراز

پایچه ها برزده تا ساق پای
کرده ز چستی به سر تیغ جای

بر سر هر سنگ زده قهقهه
پی سپرش هم ره و هم بیرهه

تیزرو و تیز دو و تیز گام
خوش پرش و خوش روش و خوش خرام

هم حرکاتش متناسب به هم
هم خطواتش متقارب به هم

زاغ چو دید آن ره و رفتار را
وان روش و جنبش هموار را

با دلی از دور گرفتار او
رفت به شاگردی رفتار او

باز کشید از روش خویش پای
وز پی او کرد به تقلید جای

بر قدم او قدمی می کشید
وز قلم پا رقمی می کشید

در پیش القصه در آن مرغزار
رفت بر این قاعده روزی سه چار

عاقبت از خامی خود سوخته
ره روی کبک نیاموخته

کرد فرامش ره و رفتار خویش
ماند غرامت زده از وار خویش

هر کس ازین دایره تیزرو
هست درین دیر به واری گرو

جامی و از وار همه سادگی
تاجور مسند آزادگی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۵۲ - مقاله شانزدهم در شرح حال نو رسیدگان غره به عهد جوانی که غره ماه عیش و کامرانی است
گوهر بعدی:بخش ۵۴ - مقاله هفدهم در اشارت به حسن خوبان و جمال محبوبان که دلفریب ترین گل این بهارستانند و ناشکیب ترین نقش این نگارستان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.