۴۴۲ بار خوانده شده

بخش ۳۷ - حکایت زنده دلی که با مردگان انس گرفته بود و از زندگان فرار می نمود

زنده دلی از صف افسردگان
رفت به همسایگی مردگان

پشت ملامت به عمارات کرد
روی ارادت به مزارات کرد

حرف فنا خواند ز هر لوح خاک
روح بقا جست ز هر روح پاک

گشتی ازین سگ منشان تیز تگ
همچو تگ آهوی وحشی ز سگ

کارشناسی پی تفتیش حال
کرد ازو بر سر راهی سؤال

کین همه از زنده رمیدن چراست
رخت سوی مرده کشیدن چراست

گفت بلندان به مغاک اندراند
پاک نهادان ته خاک اندراند

مرده دلانند به روی زمین
بهر چه با مرده شوم همنشین

همدمی مرده دهد مردگی
صحبت افسرده دل افسردگی

زیر گل آنان که پراکنده اند
گر چه به تن مرده به جان زنده اند

مرده دلی بود مرا پیش ازین
بسته هر چون و چرا پیش ازین

زنده شدم از نظر پاکشان
آب حیاتست مرا خاکشان

جامی ازین مرده دلان گوشه گیر
گوش به خود دار و ز خود توشه گیر

هر چه درین دایره بیرون توست
گام سعایت زده در خون توست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۶ - مقاله هشتم در اشارت به عزلت مشتمل بر عزت که بی «عین » علم زلت است و بی «زای » زهد علت
گوهر بعدی:بخش ۳۸ - مقاله نهم در اشارت به صمت که سرمایه نجات و پیرایه رفع درجات است
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.