۲۹۳ بار خوانده شده

بخش ۵۵ - حکایت پیر روستایی با پسر

ساده مردی شد مسافر با پسر
هر دو را بر یک خرک بار سفر

بود پای از محنت ره ریششان
بر سر آن کوهی آمد پیششان

کوهی از بالا بلندی پر شکوه
موج زن دریایی اندر پای کوه

بر سر آن کوه راهی نیک تنگ
کز عبورش بود پای وهم لنگ

هیچ کس زانجا نیارستی گذار
تا نکردی از شکم پا همچو مار

هر چه افتادی ازان باریک راه
قعر دریا بودیش آرامگاه

ناگهان شد آن خرک زانجا خطا
زد پسر بانگ از قفایش کای خدا

شد خرم زین ره خطا نگذاریش
هر کجا باشد سلامت داریش

پیر گفتا بانگ کم زن ای پسر
کاختیار از دست او هم شد بدر

گر تو حکم راست خواهی خیز راست
اختیار اینجا گمان بردن خطاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۵۴ - جواب گفتن سلامان حکیم را
گوهر بعدی:بخش ۵۶ - تنگ شدن کار بر سلامان از ملالت بسیار شاه و حکیم را گذاشتن و با ابسال راه گریز برداشتن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.