۳۰۲ بار خوانده شده

بخش ۵۱ - حکایت روباه و روباه بچه

گفت با روباه بچه مادرش
چون به باغ میوه آمد رهبرش

میوه چندان خور که بتوانی به تگ
رستگاری یافتن ز آسیب سگ

گفت ای مادر چو بینم میوه را
کی توانم کار بست این شیوه را

حرص میوه پرده هوشم شود
وز گزند سگ فراموشم شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۵۰ - جواب گفتن سلامان پادشاه را
گوهر بعدی:بخش ۵۲ - نصیحت کردن حکیم سلامان را
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.