۲۷۲ بار خوانده شده

بخش ۴۵ - بیدار شدن سلامان از خواب شب و طلب داشتن ابسال را به مجلس طرب

صبحدم کین شاهد مشکین نقاب
بهر خواب آلودگان از زر ناب

میل ها زین طاق زنگاری کشید
دیده ها را کحل بیداری کشید

خاست شهزاده ز بستر کامیاب
چشمی از بیداری شب نیمخواب

خار خاری از خمار شب در او
جنبشی از شوق یار شب در او

خاطرش از بهر دفع آن خمار
جرعه ای می خواست لیک از لعل یار

یار را بی زحمت اغیار خواند
پهلوی خود بر سر مسند نشاند

برقع شرم از جمالش باز کرد
عشرت دوشینه با او ساز کرد

روز دیگر بر همین دستور بود
چشم زخم دهر از ایشان دور بود

روز هفته هفته شد مه ماه سال
ماه و سالی خالی از رنج و ملال

همتش آن بود کان عیش و طرب
نی به روز افتد ز یکدیگر نه شب

لیک دور چرخ می گفت از کمین
نیست دأب من که بگذارم چنین

ای بسا صحبت که روز انگیختم
چون شب آمد سلک آن بگسیختم

وی بسا دولت که دادم وقت شام
صبحدم را نوبت آن شد تمام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۴۴ - رفتن ابسال به خلوت پیش سلامان و تمتع یافتن ایشان از صحبت یکدیگر
گوهر بعدی:بخش ۴۶ - حکایت اعرابیی که خوان خلیفه را پسندید و گفت بعد ازین اینجا دایم خواهم رسید و جواب گفتن خلیفه که شاید مگذارند و گفتن اعرابی که آن وقت تقصیر از شما خواهد بود نه از من
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.