۲۹۱ بار خوانده شده

بخش ۴۳ - حکایت آن زاغ بر لب دریای شور که حواصل وی را آب شیرین می داد اما وی را آن قبول نیفتاد

بود همچون بوم زاغی روز کور
جا گرفته بر لب دریای شور

بودی از دریای شور آبشخورش
دادی آن شورابه طعم شکرش

از قضا مرغی حواصل نام او
حوصله سر چشمه انعام او

سایه دولت به فرق او فکند
نامدش شورابه دریا پسند

گفت پیش آی ای ز شوری در گله
کآب شیرینت دهم از حوصله

گفت ترسم کآب شیرین چون چشم
طعم آب شور گردد ناخوشم

زآب شیرین مانم و باشد نفور
طبع من ز آبشخور دریای شور

بر لب دریا نشسته روز و شب
در میان هر دو مانم تشنه لب

به که سازم هم به آب شور خویش
تا نیاید رنج بی آبیم پیش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۴۲ - رباعیات خیام
گوهر بعدی:بخش ۴۴ - رفتن ابسال به خلوت پیش سلامان و تمتع یافتن ایشان از صحبت یکدیگر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.