۲۷۰ بار خوانده شده

بخش ۲۸ - حکایت سلیمان علیه السلام و بلقیس که از مقام انصاف سخن گفته اند

بود بلقیس و سلیمان را سخن
روزی اندر کشف سر خویشتن

هر دو را دل بر سر انصاف بود
خاطر از رنگ رعونت صاف بود

گفت شاه دین سلیمان از نخست
گر چه بر من ختم ملک آمد درست

در نیاید روز و شب کس از درم
تا من از اول به دستش ننگرم

کو چه تحفه بهر من آرد به کف
کش فزاید پیش من عز و شرف

بعد ازان بلقیس از سر نهفت
زد دم و از حال خویش این نکته گفت

کز جهان بر من جوانی نگذرد
کاندر او چشمم به حسرت ننگرد

در دلم ناید که ای کاش این جوان
بودیم دمساز جان ناتوان

این بود حال زنان نیک خوی
از زن بدخو نشاید گفت و گو

خواجه فردوسی که دانی بخردش
بر زن نیک است نفرین بدش

کی زن بدگونه نیک آیین بود
پیش نیکان در خور نفرین بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۷ - در مذمت زنان که محل شهوت موقوف علیه فرزندان است
گوهر بعدی:بخش ۲۹ - تدبیر کردن حکیم در ولادت فرزند بی موافقت زنان و دایه گرفتن از برای تربیت وی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.