۳۱۶ بار خوانده شده

بخش ۴۹ - مقاوله شاعر مادح با خواجه ممدوح

شاعری را به خواجه ممدوح
که بر او ریخت بدره های فتوح

روزی اندر میان نقار افتاد
هر دو را زان نقار کار افتاد

گفت خواجه که شرم باد تو را
زانچه گویی، نماند یاد تو را

زان همه زر که عاری از همه عیب
بارها ریختم تو را در جیب

گفت شاعر که راست می گویی
زین سخن راه راست می پویی

لیک زان غافلی که من کردم
که تو را قبله سخن کردم

شعر من هست مرغ فرخ فال
وز مدیح تو نامه هاش به بال

تو نشسته درون دروازه
کرده از تو جهان پرآوازه

زر که دادی به من خدای گواست
که ازان یک درم نمانده به جاست

آن رفیق هزار قافله رفت
وین ز راه شکم به مزبله رفت

زان فروزد سخن گزار چراغ
زین بسوزد به رهگذار دماغ

زان به سر تاج افتخارت ماند
زین به فرقم غبار غارت ماند

هر یکی را ذخیره چیست ببین
با دل تنگ و تیره کیست ببین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۴۸ - گشادن عنصری به یک دو بیتی گرهی را که از بریدن زلف ایاز بر دل محمود افتاده بود و آن دو بیت این است:
گوهر بعدی:بخش ۵۰ - حکایت منت نهادن سفله بازاری با عارف از لباس ذل طمع عاری
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.