۲۸۱ بار خوانده شده

بخش ۲۹ - قصه حاتم و آن بند از پای اسیری گشادن و بر پای خود نهادن

حاتم آن بحر جود و کان عطا
روزی از قوم خویش ماند جدا

اوفتادش گذر به قافله ای
دید اسیری به پای سلسله ای

پیش آمد اسیر بهر گشاد
خواست زو فدیه تا شود آزاد

حاتم آنجا نداشت هیچ به دست
بر وی از بار آن رسید شکست

حالی از لطف پای پیش نهاد
بند او را به پای خویش نهاد

ساخت زان بند سخت آزادش
اذن رفتن به جای خود دادش

قوم حاتم ز پی رسیدندش
چون اسیران به بند دیدندش

فدیه او ز مال او دادند
پای او هم ز بند بگشادند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۸ - حکایت سنجر و بخشیدن منقل پر لعل و گوهر
گوهر بعدی:بخش ۳۰ - گفتار در مذمت بخل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.