۲۷۵ بار خوانده شده

بخش ۲۶ - حکایت معامله و مقاوله حکم با زن

زد حکیمی به حکم جود قدم
ریخت در جیب زن هزار درم

چند روزی کزان گذشت حکیم
خواست از زن حساب صره سیم

گفت هر جا که سایلی زد بانگ
رفت در کار سایلان یک دانگ

دانگ دیگر به میهمانان رفت
به رفیقان و مهربانان رفت

آنچه ماند از همه ذخیره خویش
کردم از بهر روز تیره خویش

گفت دانا به شرع جود و عطا
آنچه گفتی به من خطاست خطا

هر چه دادی همان ذخیره توست
روشنی بخش روز تیره توست

وانچه از بهر خود نهادستی
جای در جیب و کیسه دادستی

زان شود کار وارثی به رواج
یا کند دست حادثی تاراج
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۵ - گفتار در فضیلت جود و کرم
گوهر بعدی:بخش ۲۷ - حکایت رحم کردن نوشیروان بر آن پیرزن ناتوان که به کوزه ای نادرست دست و روی خود می شست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.