۲۷۳ بار خوانده شده

بخش ۳۹ - در بیان آنکه چون عاشق ظلمت وایه های نفس بداند روی از خود بگرداند و در معشوق آورد

عاشق صدق جو چو دریابد
ظلمت خود ز خود عنان تابد

روی جان آورد به قبله دوست
نشود محتجب ز مغز به پوست

هر چه گوید برای او گوید
هر چه جوید برای او جوید

همچو پروانه کو به مجلس جمع
هستی خود فنا کند در شمع

بهر جانان فنا کند خود را
پیش رویش فدا کند خود را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۸ - حکایت پیر همدانی که از پسر پرسید که هرگز ریش گاو بوده ای و سؤال پسر که ریش گاو کیست و جواب دادن پدر که آن کس که بامداد از خانه بدر آید گوید امروز گنجی یابم، پسر گفت ای پدر تا من بوده ام ریش گاو بوده ام
گوهر بعدی:بخش ۴۰ - قصه آن گلخنی که در مشاهده جمال شاهزاده آتش در ژنده اش گرفت و از ژنده به تنش رسید و وی از همه بی خبر بود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.