۲۶۳ بار خوانده شده

بخش ۲۷ - قصه حکیمی که به واسطه مشاهده خرق عادت از اولیاء علم وی به جهل برآمد

یافت ناگاه آن حکیمک راه
پیش جمعی از اولیاء الله

فصل دی بود و منقلی آتش
شعله می زد میان ایشان خوش

شد بتقریب آتش و منقل
از خلیل بری ز نقص و خلل

ذکر آن قصه کهن به تمام
که بر او نار گشت برد و سلام

آن حکیمک ز جهل و استنکار
گفت بالطبع محرق آمد نار

آنچه بالطبع محرق است کجا
گردد از مقتضای طبع جدا

یکی از حاضران ز غیرت دین
گفت هین دامنت بیار و ببین

منقل آتشین به دامان ریخت
آتش خجلتش ز جان انگیخت

گفت در کن میان آتش دست
هیچ گرمی ببین در آتش هست

چون نه دستش بسوخت نی دامن
شد ازان جهل او بر او روشن

طبع را هم مسخر حق دید
جانش از تیرگی جهل رهید

اگر آن علم او یقین بودی
قصه او کی اینچنین بودی

علم کامد یقین ز بیم زوال
به یقین ایمن است در همه حال
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۶ - حکایت بر سبیل تمثیل
گوهر بعدی:بخش ۲۸ - رجوع به تمامی تمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.