۳۰۹ بار خوانده شده

بخش ۱۶۵ - قصه خلاص کردن مجنون آهو را از دست صیاد به سبب مشابه بودن وی لیلی را

صید جویی به دشت دام نهاد
آهوی وحشیش به دام افتاد

بست پایش چو بود در دل وی
کش برد زنده تا نواحی حی

نا نهاده ز دشت پا بیرون
شد دوچار وی از قضا مجنون

دید آن پای بسته آهو را
خاست از جان خسته آه او را

پیش آن صید پیشه باز دوید
ناله و آه جانگداز کشید

کاخر این صید را چه آزاری
دست و پا بسته اش چرا داری

او به صورت مشابه لیلی ست
گر به لیلی ببخشی اش اولی ست

نرگسش را نداده سرمه جلی
ور نه بودی به عینه لیلی

گردنش را نسوده عقد گهر
ور نه با لیلی آمدی همسر

خواند از شوق یار فرزانه
صد از اینان فسون و افسانه

رام شد صید پیشه ز افسونش
داد رشته به دست مجنونش

دست خود طوق گردن او ساخت
به زبان تفقدش بنواخت

بوسه بر چشم و گردن او داد
رشته از دست و پای او بگشاد

گفت رو رو فدای لیلی باش
همچو من در دعای لیلی باش

لاله می چر به جای خار و گیاه
وز خدا سر خروییش می خواه

سبزه می خور به گرد چشمه و جوی
بهر سر سبزیش دعا می گوی

تا ز لیلی تو را بود بویی
کم مباد از وجود تو مویی

گه چرا کرده در زمین حرم
گه غذا خورده از ریاض ارم

شاد زی از عنایت مولی
در حمای حمایت لیلی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۶۴ - در بیان آنکه هر چیزی را که با معشوق در اموری مشابهت باشد به قدر مشابهت عاشق را به او میل افتد
گوهر بعدی:بخش ۱۶۶ - اشارت به آنکه چون تقریب سخن به عشق و محبت رسیده بود در خاطر چنان بود که به قدر وسع شرح و بسط اصل و فرع آن کرده شود اما به موجب امر بعضی عزیزان که به حکم عشق و محبت امتثال امر او واجب ست اشتغال به امری دیگر که بعد از این معلوم شود واقع شد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.