۲۸۶ بار خوانده شده

بخش ۱۵۴ - قال رسول الله صلی الله علیه و سلم احثواالتراب فی وجوه المداحین: کذا فی صحیح المسلم رحمة الله علیه و فیه ایضا مدح رجل عند النبی صلی الله علیه و سلم. قال صلی الله علیه و سلم: ویحک قطعت عنق صاحبک

گوش بر مدح مدح گو کم نه
بلکه احث التراب فی وجهه

مدح گوی تو در برابر تو
خاک ادبار ریخت بر سر تو

هر چه بر تو ز نفس شورانگیز
ریخت بردار و بر رخ او ریز

پیش خیر بشر نکو سیری
کرد روزی ستایش دگری

گفت ویحک قطعت عنق اخیک
ساختی روز روشنش تاریک

مدحت یار خویش بگزیدی
گردن یار خویش ببریدی

گر چه کردی بلند مقدارش
کشتی از تیغ عجب و پندارش

جان قدسی که جسم خاک وی است
عجب و پندار وی هلاک وی است

باشد او را در این سپنج سرای
زندگانی و زندگی به خدای

از خدا چون به خود شود محجوب
صدمت مرگ بر وی آرد کوب

ظاهرا گر چه زنده اش خوانی
باطنا مرده است تا دانی

انما الناس کلهم موتی
نیست جز اهل علم مستثنی

لیک علمی که باشدت قائد
که بدان سوی حق شوی عائد

پرده از دیده تو بردارد
جز حقیقت به دیده نگذارد

بردت زین حیات حس امید
زنده ای سازدت به حق جاوید

نایدت پیش چشم ذوق و شهود
غیر حق قدیم و حی ودود

همه را ظل ذات او بینی
جلوه گاه صفات او بینی

چون به ذات و صفات خود نگری
پی به آن ذات و آن صفات بری

گر کسی گویدت ثنا و مدیح
به بیان بدیع و لفظ فصیح

گر چه بر تو ز وی شود واقع
دانی آن را ز حق به حق راجع

نخوت و کبر بر تو ره نزند
آفت عجب گرد تو نتند

ور تو هم لب به نطق بگشایی
که کسی را به مدح بستایی

مدح تو حمد حق بود یکسر
لیک ظاهر به صورت مظهر

نبود باعث تو حرص و طمع
از پی دفع جوع و جذب شبع

بر چنین مادح و چنین ممدوح
کند این مدح فتح باب فتوح

همچو مدح ابوفراس شهیر
به فرزدق بر صغیر و کبیر

بر امامی که عابدین را زین
بود اعنی علی سلیل حسین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۵۳ - قصه روستایی که درازگوش پیر لنگ پشت ریش به بازار خر فروشان برد، دلال فریاد برداشت که کی می خرد خری جوان روان تندرست، روستایی چون آن بشنید باور داشت و از فروختن درازگوش پشیمان شد
گوهر بعدی:بخش ۱۵۵ - هشام بن عبدالملک در طواف کعبه بود هر چند خواست که حجرالاسود را استلام کند به واسطه ازدحام طایفان میسرش نشد به جانبی بنشست و مردم را نظاره می کرد. ناگاه حضرت امام زین العابدین علی بن الحسین بن علی رضی الله عنهم حاضر شد و به طواف خانه اشتغال نمود چون به حجرالاسود رسید همه مردمان به یک جانب شدند تا نقبیل حجرالاسود کرد یکی از اعیان شام که همراه هشام بود پرسید که این چه کس است؟ هشام گفت نمی شناسم از ترس آنکه مبادا اهل شام به وی رغبت نمایند. فرزدق شاعر آنجا حاضر بود گفت من می شناسمش و در جواب سائل قصیده ای انشا کرد بیست بیت کما بیش در تعریف و تمدیح امام زین العابدین رضی الله عنه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.