۲۸۸ بار خوانده شده

بخش ۱۱۹ - قصه مفسدی که در تحصیل مشت های نفس حیله ای انگیخت که شیطان سوگند یاد کرد که هرگز این حیله به خاطر من خطور نکرده است

گشت پرباد مفسدی را بوق
برد نفسش نفیر بر عیوق

شد پی میل خویش مکحله جوی
کرد صحرا و دشت در تک و پوی

اشتری یافت ناگهان ماده
بهر مقصود خویش آماده

خواست با او شود به زودی جفت
اشتر از کار سرکشید و نخفت

چون میسر نشد تمنایش
بست چوبی به عرض بر پایش

پا بر آنجا نهاد و پیش خزید
مرده ریگش به آنچه خواست رسید

بود در کار خود بدان تلبیس
شد مصور به پیش او ابلیس

گفت ای بد سیر چه کار است این
مایه صد هزار عار است این

هر که می بیند از شریف و وضیع
از تو این صورت رکیک و شنیع

پیش ازان کاندر آن زند طعنت
بر من از جهل می کند لعنت

به خدا تا من از عناد و جحود
ز آدم و آدمی شدم مردود

هرگز این حیله در دلم نخلید
وین قباحت به خاطرم نرسید

خود زنی در چنین مکاید گام
من به تلقین آن شوم بدنام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۱۸ - اشارت به رکن دوم از ارکان مقام ابدال که دوام صمت است
گوهر بعدی:بخش ۱۲۰ - در بیان آنکه انسان را قابلیت جمیع صفات متقابله هست به هر کدام که میل می کند و ورزش آن پیش می گیرد در آن به کمال می رسد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.