۳۶۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۳

شب وداع و غم هجر و درد تنهایی
دل شکسته و محزون کجا شکیبایی

سواد دیده ی من روشنی ز روی تو یافت
مرو مرو که ز چشمم برفت بینایی

چنان که عمر گرامی به کس نمی ماند
تو نیز عمر عزیزی از آن نمی پایی

حدیث قد تو نسبت به سرو ناید راست
و گر به سرو کنم نسبتش تو بالایی

دوای درد دل دردمند من لب توست
مفَّرَح است علاج مزاج سودایی

گره ز کار پریشان بسته بگشاید
اگر گزه ز سر زلف بسته بگشایی

به بوی زلف تو دل در پی صبا می رفت
بخنده گفت چه بر هرزه باد پیمایی

نگار کرده ام از خون خیال خانه چشم
مگر به خانه رنگین دمی فرود آیی

بیان حسن تو ابن حسام با گل گفت
که بلبلان به چمن واله اند و شیدایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.