۳۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۹

تو را که درد نباشد به درد من نرسی
به اشک سرخ و به رخسار زرد من نرسی

تو گرم و سرد جهان چون ندیده ای چه عجب
اگر به سوز دل و آه سرد من نرسی

ز گرد چهره ی من آستین دریغ مدار
کز آستانه چو رفتم به گرد من نرسی

بخورد خاک درت روی خاک خورده من
چرا به غور رخ خاک خورد من نرسی

خبر نداری از اندوه و درد ابن حسام
به درد من نرسی تا به درد من نرسی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.