۳۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۶

دلم صید کردی بدان چشم آهو
گرفتار گشتم بدان جعد گیسو

قدم شد خمیده چو ابروی شوخت
نبد با کمال تواش زور بازو

دلم چون پریشان نباشد که باشد
چو زلف تو آشفته دایم برآن رو

تنم را ببستی دلم را بخستی
بدان زلف مشکین و آن چشم جادو

دلا راستی جو و آن سرو قامت
خیال کج ما و ان خط ابرو

چه باریک بینم خیال میانت
سخن در میانست و او به یک مو

چو زان سنبل تر نسیمی نیابیم
بسان بنفشه سر ما و زانو

چرا خال او می کند غارت دل
که یغمای ترکان نبد رسم هندو

نکو دانم اوصاف رویش ولیکن
کما هی حسنش ندانم کما هو

به میدان کیّال روز قیامت
بود نامه عشقم اندر ترازو

بخوان شعر ابن حسام از سر سوز
که از جان مستان برآرد هیاهو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.