۲۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۷

بس که یاد آن لب و دندان چون دُر می کنم
دامن از اشک چو مروارید تر پُر می کنم

سالها سودای ابروی تو در سر داشتم
بار دیگر آن خیال کج تصور می کنم

از وجودم تا عدم مویی نماند در میان
در میانه چون بباریکی تفکُّر می کنم

باد را مگذار بر زلفت وزیدن زانکه گر
در سر زلف تو پیچد من تغیُّر می کنم

گر دهی فخرم به مقدار شگان کوی خویش
من بدین مقدار بسیاری تفاخُر می کنم

تا شود پروانه شمع رخت ابن حسام
روی سوی روشنایی چون سمندُر می کنم

جبرئیل از منتهای سدره آمین می کند
چون دعای شاه عادل بایسنقر می کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.