۲۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۱

آن کجا شد کز تو گه گه مرحبایی داشتم
در حریم کعبه ی کویت صفایی داشتم

دی گذشتی و نکردی التفاتی سوی من
خود نگفتی دردمند مبتلایی داشتم

دوش ز آب دیده و از آتش دل تا سحر
در میان آب و آتش ماجرایی داشتم

ناله ی شبگیر و آه سوزناکم نیم شب
این همه رنج و عنا آخر ز جایی داشتم

خوف گردابست و بیم موج و دریای عمیق
یار کشتیبان نگفتی کاشنایی داشتم

دست و پایی بایدم زد کابم از سر در گذشت
دست و پایی می زنم تا دست و پایی داشتم

ای طبیب دردمندان بر سر بالین من
یک قدم نه کز تو امید دوایی داشتم

معتکف در گوشه ی محراب ابروی تو دوش
تا سحر گه دست حاجت بر دعایی داشتم

بر گلستان جمالت دوش چون ابن حسام
همچو بلبل بر چمن برگ و نوایی داشتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.