۲۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۰

دوش با زلفت به هم شوریده حالی داشتیم
در سر از سودای ابرویت خیالی داشتم

خط ابروی کجت در چشم من پیوسته بود
راست گویی در نظر شکل هلالی داشتم

گرچه با یاد دهانت عیش بر ما تنگ بود
هر دم از شوق لبت شیرین مقالی داشتم

چند روزی پای بند کلبه ی آب و گلم
من که همچون طایران سدره بالی داشتم

خرّما آن روز کان خورشید بر من تافتی
حبّذا آن شب که با آن مه وصالی داشتم

ای خوشا وقتی که ساقی وقت من خوش داشتی
وز کف او چون می کوثر زلالی داشتم

یاد باد آن روزگار خوش که چون ابن حسام
گاه گاهی بر سر کویت مجالی داشتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.