۳۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۰

تا شمع جمال تو بر افروخت به مَجمَع
بنشست شعاع نظر شمع مشعشع

خورشید ز رخسار تو در عین حجابست
تا باز شد از پرتو رخسار تو بُرقع

واعظ فزع روز قیامت که بیان کرد
گر بخت جوان بادی و از عمر تمتع

خاک در آنم که به روبند حواری
هِجرانُکَ ذا مِن فَزع الاَکبَرِ افزَع

در ره به ادب باش وتواضع که به هر گام
خاک در او را به سر ریشه ی مقنع

زاهد نفس سوختگان سرد نباشد
فرقیست به زیر پی و تاجیست مرصّع

هان ابن حسام این دو نفس فرصت ایام
پرهیز که آتش نزنندت به مرقع

برخور ز جوانی و تمتُّع طلب از عمر
در یاب و مکن تکیه برین عمر مودّع
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.