۳۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۱

چو زلف دوست بباید شبی سیاه و دراز
که با خیال رخت در درون پرده ی راز

دل شکسته ی آشفته ی پریشان حال
تطاول سر زلفت به شرح گوید باز

فرو گرفت غم دل فضای سینه ی من
کجاست ساقی گلرخ شراب غم پرداز

به عشوه عربده با روزگار نتوان کرد
که دهر عشوه فرو شست وچرخ عربده ساز

اگر چه درگه یار از نیاز مستغنی است
تو بر مدار سر از خاک آستان نیاز

عجب نباشد اگر عاقبت شود محمود
کسی که خدمت شایسته کرد همچو ایاز

زفیض دوست چو در هر سری تمناییست
امید ابن حسام است و لطف بنده نواز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.