۳۶۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۰

مژده ای دل مر ترا کارامش جان می رسد
خه خه ای جان زنده شو چون بوی جانان می رسد

بخ بخ ای آدم ترا کایّام ناکامی گذشت
کز یزید خوش خبر پیغام رضوان می رسد

سر بر آر ای ساکن بیت الحزن تا بشنوی
بوی پیراهن که از یوسف به کنعان می رسد

ای صبا فرّاشی فرش سبا کن دم به دم
خاصه چون هدهد به درگاه سلیمان می رسد

تازه باش ای گلبن شادی زباغ مردمی
خوش برآ کاوازه ی مرغ خوش الحان می رسد

سرو دلجویی چمن از قد خود چندین مناز
سرکشی از سربنه سرو خرامان می رسد

گشت روشن مطلع صبح امید ابن حسام
ظلمت شب می رود خورشید تابان می رسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.