۳۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷

غمی دارم که وا گفتن نشاید
مرا زان غم به شب خفتن نشاید

غم دُردانه ای دارم که نامش
به الماس قلم سفتن نشاید

غباری کز سرکوی تو دارم
زلوح چهره ام رفتن نشاید

زگریه سوز دل ننشسته کآتش
به آب دیده بنهفتن نشاید

نصیحت می کند ابن حسامم
ولیک از دل پذیرفتن نشاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.