۳۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۵

بیا بیا که در این خطه ی خراب آباد
نگشت بی تو دمی این دل خراب آباد

گره زن آن زلف بنفشه بر لاله
که کار بسته ی من جز بدان گره نگشاد

چو لاله صرف مکن با پیاله حاصل عمر
که دور مایه ی جوراست و دهر بی بنیاد

به ناز خویش مبین در نیاز من بنگر
که روزگاربسی چون من و تو دارد یاد

نسیم عقده ی زلفت اگرچه خوشبویست
درو مپیچ که نتوان گره زدن در باد

فروغ لاله مگر عکس روی شیرین است
که گرد کوه برآمد به دیدن فرهاد

نشان همی دهد از خط و خدّ و بالایت
بنفشه و گل نسرین و قامت شمشاد

هزار دیده ی نرگس به قامتت نگران
زنار خویش توچون سرو از آن همه آزاد

ز زهد خشک ریائی دلم به تنگ آمد
«زدیم بر صف رندان و هرچه بادا باد»

به آشکار بده می به دست ابن حسام
«شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد»
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.