۴۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱

مارا به غیر یاد تو اندر ضمیر نیست
دل را دگر ز صحبت جانان گریز نیست

یاران ملامت من عاشق رها کنید
کاین مبتلای عشق نصیحت پذریر نیست

دل عاشق است و پند نمی گیرد اندرو
بر وی مگیر زان که برو جای گیر نیست

بر من کمان ابروی مشکین چه می کشی
خوش خوش بکش به غمزه که حاجت به تیر نیست

زلفت نهاد دام بلا در ره دلم
آن کیست کو به دام بلایی اسیر نیست

چشمی که آن به روی تو روشن نمی شود
چون بنگری به دیده معنی بصیر نیست

ابن حسام تکیه گه خاک کوی دوست
در آستان عشق ازین به سریر نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.