۳۵۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰

حسنت که آفتاب تجلی از او گرفت
یک جلوه کرد و مملکت دل فرو گرفت

یک تار از آن دو سنبل پرچین به چین رسید
از زلف مشک بوی تو در مشک بو گرفت

دل اعتکاف کوی تو دارد بر او مگیر
مرغ حریم کعبه نباشد برو گرفت

این آهوی رمیده که اندر کمند تست
او را مران که با سگ کوی تو خو گرفت

گفتم سخن ز کوی تو گویم به خنده گفت
بگذار گفت و گو که جهان گفت و گو گرفت

مه با عذار یار برابر همی نمود
زلفش به شیوه شد طرف روی او گرفت

سر تا به پای هستی ابن حسام سوخت
آه این چه آتش است که ناگه درو گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.