۳۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹

حقّا که به حسن تو ملک نیست
گفتم به یقین و هیچ شک نیست

شوری ز لب تو در جهان است
کامروز لبی بدان نمک نیست

در خون و رگ من است مهرت
بی مهر تو هیچ خون و رگ نیست

چشمان تو قلب دل شکستند
رو غمزه که حاجت کمک نیست

بی خط و سجل تو را غلامم
حاجت به قباله و به صکّ نیست

در گردن من که گردن من
او را ز غلامی تو فک نیست

چون ابن حسام مبتلایی
در زیر کبودی فلک نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.