۲۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۹ - ستایشگری

ای بزرگی که همتت گوید
من به قدر آسمان دوارم

مهر مانند بر جهان تابم
ابر کردار بر زمین بارم

من که مسعود سعد سلمانم
خویش را بنده تو انگارم

خدمتت را به دیده کوشانم
مجلست را به جان خریدارم

ور چنین نیست اینکه می گویم
از خدا و رسول بیزارم

بی تو داند خدای عزوجل
کز همه شادیی بر انکارم

پس چه سازم که بس پریشانم
چیست حیلت که بس گرانبارم

من که دل پر ز نقطه ام بسیار
گر چه سرگشته تر ز پرگارم

همه آفاق می بباید گشت
راست گوئی سپهر سیارم

این همه هست و هیچ غم نخورم
طبع روشن به دیو نسپارم

من ز بی باک روزگار حرون
باک دارم که چون تویی دارم

لیک امروز هم به نعمت تو
که ز یک چیز بس دل افگارم

همه یادند و من فراموشم
تو چه گویی نباید آزارم

بس لطیفی و هم بدین معنی
که کنی آرزوی دیدارم

هر چه خواهی بکن که در همه عمر
نیست جز مدح و شکر تو کارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۸ - ثناگستری
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۰ - مدح
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.