۲۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰ - ز بیم بلا آنچه دانم نگویم

ضعیفم به جان وز ضعیفی چنانم
که از سختی جان کشیدن به جانم

به دل خونم آری به جان در گزندم
به رخ زردم آری به تن ناتوانم

همه شاخ خشکست در مرغزارم
همه نجم نحس است بر آسمانم

اگر آنچه هست اندرین دل برآرم
ز آتش چو انگشت گردد زبانم

ز بیم بلا آنچه دانم نگویم
ز رنج و عنا آنچه گویم ندانم

ز گردون جز این نیست سودم که هر شب
به یک روز از عمر خود بر زیانم

به هر معنیی کم بدان حاجت آید
سخن از ثری بر ثریا رسانم

وگر بر براعت سواری نمایم
سپهر برین بر نتابد عنانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۹ - نداند حقیقت که من کیستم
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱ - ای جوانی تو را کجا جویم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.