۲۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۸ - از بخت همیشه سرنگونم

از بخت همیشه سرنگونم
زیرا که چو دیگران نه دونم

زین عمر که کاست انده دل
هر روز همی شود فزونم

زیبد که منی کنم ازیراک
از دل میم و ز پشت نونم

ای چرخ تو چندم آزمایی
زر و گهری به آزمونم

پیوسته ز بهر تنگ زندان
چون مار همی کنی فسونم

جز بر تن و جان من نکویی
از خلق بر تن من زبونم

در حبس بدین چنین زمستان
ترسم که فزون شود جنونم

بگداخت ز گریه دیدگانم
در سر باشد فسرده خونم

پر پنبه و آرد شد در و بام
من گرسنه و برهنه چونم

هر چند به کام و رأی من نیست
بخت بد و دولت زبونم

گنگیست چو چوب همنشینم
کوریست چو سنگ رهنمونم

شکر ایزد را که اندرین حبس
از دیدن سفلگان مصونم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۷ - دست بدان قبضه خنجر زدیم
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹ - نداند حقیقت که من کیستم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.