۳۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۷ - مرثیت

خون همی بارم از دو دیده سرد
بر وفات محمد خراش

رازها داشتم نهان چون جان
که خرد گفته بود در دل باش

چون مرا خون دیده جوش گرفت
کرد راز نهفته را همه فاش

از لطافت بهار عشرت بود
زین قبل بیشتر نبود بقاش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۶ - تلون چرخ
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۸ - مدح
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.