۲۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۹ - تفاخر و شکوی

تخم گشت ای عجب مگر سخنم
که پراکنده بر زمین فکنم

او بروید همی و شاخ زند
من ازو دانه ای همی نچنم

از فنای سخن همی ترسم
که بغایت همی رسد سخنم

آفتابست همتم گر چند
عرضی گشت همچو سایه تنم

بار گشته ست پوست بر تن من
چون توانم کشید پیرهنم

روزگارم نشاند بر آتش
صبر تا کی کنم نه برهمنم

هر زمانی به دست صبر همی
کردن آرزو فرو شکنم

گاه در انجمن چنان باشم
که فرامش شود ز خویشتنم

گه تنها ز خود شوم طیره
گویی اندر میان انجمنم

همه آتشکده شدست دلم
من از آن بیم دم همی نزنم

که ز تف دل اژدها کردار
پر ز آتش همی شود دهنم

سر به پیش خسان فرو نارم
که من از کبر سرو بر چمنم

منت هیچ کس نخواهم از آنک
بنده کردگار ذوالمننم

گر ز خورشید روشنی خواهد
دیدگان را ز بیخ و بن بکنم

ای که بدخواه روزگار منی
شادمانی بدانچه ممتحنم

تو اگر چه توانگری نه تویی
من اگر چند مفلسم نه منم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۸ - ستایش رئیس ابوالفتح بی عدیل و شکایت از گرفتاری
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۰ - مدح یکی از خواجگان عصر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.