۲۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۲

ایا سلطان لشکرکش بشاهی چون علم سرکش
که هرگز دوست با دشمن ندیده کارزار تو

ملک شمشیرزن باید، چو تو تن می زنی ناید
ز تیغی بر میان بستن مرادی در کنار تو

نه دشمن را بریده سر چو خوشه تیغ چون داست
نه خصمی را چو خرمن کوفت گرز گاوسار تو

عیالان رعیت را بحسبت کدخدایی کن
چو کدبانوی دنیا شد برغبت خواستار تو

مروت کن، یتیمی را بچشم مردمی بنگر
که مروارید اشک اوست در گوشوار تو

خری شد پیشکار تو که دروی نیست یک جو دین
دل خلقی ازو تنگست اندر روز بار تو

چو آتش برفروزی تو بمردم سوختن هردم
ازان کان خس نهد خاشاک دایم بر شرارتو

چو تو بی رای و بی تدبیر او را پیروی کردی
تو در دوزخ شوی پیشین و از پس پیشکار تو

بباطل چون تو مشغولی ز حق و خلق بی خشیت
نه خوفی در درون تو نه امنی در دیار تو

نه ترسی نفس ظالم را ز بیم گوشمال تو
نه بیمی اهل باطل را ز عدل حق گزار تو

بشادی می کنی جولان درین میدان، نمی دانم
در آن زندان غم خواران که باشد غمگسار تو

بپای کژروت روزی درآیی ناگهان در سر
وگر سم بر فلک ساید سمند راهوار تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.