۲۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷۹

آن روی نگر بدان نکویی
پرگشته ازو جهان نکویی

ای از رخ تو خجل مه وخور
دیگر مفزا برآن نکویی

این آمدن تو در جهان هست
در حق جهانیان نکویی

بر روی زمین نمی دهد کس
جز دررخ تو نشان نکویی

درعهد تو بر زمین چو باران
می بارد از آسمان نکویی

ازبهر لب تو گفته یاقوت
چون لعل بصد زبان نکویی

عاشق نبود کسی که ازدل
با تو نکند بجان نکویی

بر باد مده مرا که گشتست
چون آب زتو روان نکویی

عاشق بکند بهر چه دارد
درکوی تو با سگان نکویی

درحق من ای نگار می کن
چون کرد همی توان نکویی

دانی که همی رسد بدرویش
ازمال توانگران نکویی

از خوان خود ای توانگر حسن
در حق گدا بنان نکویی

می کن که همی کنند مردم
با کلب باستخوان نکویی

از روی تو می خوهم نشانی
ای روی ترا نشان نکویی

سیف از سخن تو سودها کرد
هرگز نکند زیان نکویی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.